امروز ساعت 1 بیدار شدم

برعکس همه عادتای خوبم و سحرخیزیم امروز کلافه بودم

نزدیک کنکوره و من فقط درسای تخصصیمو خوندم

اوووووووف خستم از دست بی برنامگی

از دست یه زندگی حرص درار

بابا هم مثل همیشه سرم و شیره مالید

نمیدونم شاید من واسه هدفم برنامه ندارم

یا شاید زیادی دلسوزم

امروز کلافه بودم و دوست داشتم برم بیرون اما متاسقانه هیچکس نبود مارو ببره

دوستم و دخترعموم داشتن باهم حرف میزدن ولی من حوصله اوناروهم  نداشتم

روز خوبی نبود بعداز ظهر من و عمه هاو بچه هاش نشسته بودیم سر بالکن حرف میزدن ومن تماشا میکردم

روز تموم شد و شب با ابجی و شوهرش و دختر عمه و شوهرش راه افتادیم به سمت خونه دختر عمم

خوش به حال ابجیمینا رفتن عروسی

الان ساعت 12:56من پشت سیستمو در حال تایپ

در حال مرور بدترین روز خدایا

خواهش میکنم امروزو تکزاز نکن

توکه میدونی دارم چی میکشم تو دنیای خودم

توکه میدونی چی بود و چی شد سرنوشتم

خدایا من بد بودم ولی کمکم کن خوب بشم

مثل همونایی که دوستشون داری

خوابم نمیبره

جام عوض شده و طبق معمول متکا و پتو خودمو میخوام

واسم دعا کنین استرس کنکورو خیلی دارم

نظر یادتون نره

دوستتون دارم

خدافــــــــــــــــــــــــــــــــــس

ســـــــــــــــلام من اومدم

دیروز خیلی خوب بود

با دختر عمم رفتیم بازار

در حد مرگ خرید کردم

الان دقیقا تا یک سال خوش اخلاقم

بابایی دوست دارم

عقش منی بوس بوس

امروزم شادم ولی

الهی بمیرم

مامانم چشاش درد میکنه

واسش دعا کنین

خسته نباشی مامانی

مامان بابا دوستــــــــــــــــــــــون دارم

پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:♥, | 1:47 | marall jegar |